فایبرسمنت فایبرسمنت برد تولید کننده فایبرسمنت فایبرسمنت ایرانی لیست قیمت فایبرسمنت قیمت فایبرسمنت سمنت بورد سمنت برد فروش فایبرسمنت فروش فایبرسمنت نمای فایبر سمنت سمنت برد طرح چوب
مرحوم قربان ابراهيمي فرد
54543
شهید حاج احمد شکی
456 یاد و خاطره سردار شهید حاج احمد شکی از علی آبادکتول را گرامی می داریم
سخنی از بهشت
امار بازدید

نام و نام خانوادگی: شهید عبدالرضا ابراهیمی فر

نام پدر: حضرت حجه الاسلام والمسلمین مرحوم حاج شیخ علی اکبر ابراهیمی فر

ساکن: گنبد کاووس

متولد: ۱۳۴۲

محل شهادت: جبهه مالکیه اهواز

تاریخ شهادت: ۱۳۵۹/۱۲/۱۹

محل دفن: گلزار شهدای امامزاده حضرت یحیی ابن زید گنبد کاووس

1

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ایشان در همان سالهای آغازین جنگ تحمیلی به جبهه های جنوب شتافت و در گروه جنگ های نامنظم شهید چمران مشغول به رزم شد و در تاریخ  ۱۹/۱۲/۱۳۵۹  به مقام رفیع شهادت نائل گردید.

2

بنابراین این شهید بزرگوار و والا مقام، از اولین رزمندگان دفاع مقدس و همچنین از اولین شهدای استان گلستان و اولین روحانی دفاع مقدس شهیداستان گلستان می باشد.

 

قال الله تعالى :

( وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولَئِکَ الْمُقَرَّبُونَ فِی جَنَّات النَّعِیم. )

سوره الواقعه (آیه ۱۲)

برچسب‌ها: عبدالرضا, ابراهیمی فر, اهواز, اولین شهید روحانی, گلستان

نوشته شده در تاریخ دوشنبه ۱۳۹۲/۰۹/۲۵ توسط خادم الشهید

۱ نظر

زندگینامه شهید عبدالرضا ابراهیمی فر

 

در خاطرات او نقل شده: یکی از روزها که او و دوستان همرزمش، مقابل هنگ ژاندارمری تجمع کرده بودند مورد حمله و تیراندازی مأموران رژیم قرار می گیرند. در این درگیری تعدادی از دوستانش شهید و مجروح می شوند، اما او به طرز معجزه آسایی نجات می یابد….

شهید عبدالرضا در مبارزات قبل از انقلاب کوشا بود و اعلامیه های امام خمینی (رحمه الله علیه) را پخش می کرد و در شعار نویسی علیه رژیم شاهنشاهی بر روی دیوارها و اماکن مورد توجه مردم، پیشگام بود.یک شب سه چهار نفری برای شعار نویسی رفته بودند که ناگهان با نیروهای شهربانی روبرو می شوند و همگی پا به فرار می گذارند.شهید عبدالرضا هنگام فرار کفشش از پایش در می آید و بر می گردد تا کفش خود را بردارد که گرفتار نیروهای شهربانی
می شود و در همانجا چند ضربه با باتوم به کمر و پایش می زنند و سپس او را به شهربانی می برند و با شناختی که از او و پدرش داشتند به منزل تلفن می زنند و می گویند: “پسر شما اینجاست و بیایید اورا ببرید و قول بدهید که هم خودش و هم پدرش دست از این خلافکاری ها بردارند.”3

پدر او رفته و عبدالرضا را به خانه می آورد ولی باز دوباره هردو تا پای جان در راه پیروزی اسلام می کوشیدند.

۱ نظر

شهید عبدالرضا از کودکی در انتخاب دوست دقیق بود.دوران کودکی او در شهرستان گنبدکاووس سپری شد. در آن زمان خانواده ما فقط با یکی از همسایگان رفت و آمد داشتند و بچه های ما نیز تقریبا در یک سن و سال بودند لذا شهید عبدالرضا هم با پسر آنها دوست بود و برای بازی پیش هم می رفتند.روزی شهید عبدالرضا با عصبانیت و ناراحتی از خانه همسایه برگشت و گفت: “من دیگر با پسر آنها بازی نمی کنم.”با تعجب پرسیدم: “چرا؟!”جواب داد: “بچه های آنها باهم دعوا کردند و یکدیگر را زدند و بعد یک حرف زشتی به هم زدند ، بهمین خاطر من دیگر با آنها بازی نمی کنم.”هرچه از او پرسیدم آنها چه حرف زشتی زده اند که تو اینقدر ناراحت شده ای از جواب دادن و تکرار آن حرف زشت شرم می کرد و نمی خواست زبان پاک خود را به آنچه شنیده بود آلوده کند.سپس با اصرار فراوان و با تأکید براین که دهان پسر همسایه نجس شده است و مادرش باید بداند او چه حرف بدی زده تا دهانش را آب بکشد، فهمیدیم که پسر همسایه از یک کلمه ای 4استفاده کرده که شاید در نگاه دیگران هیچ قباحتی نداشته باشد بلکه خیلی خوشمزه باشد و نقل و نبات مجلس بچه های بازار است.این خاطره مربوط به سن ۱۰ تا ۱۳ سالگی شهید می باشد.براستی که شهدا فطرت پاک خویش را از آلودگی دور می داشتند و بر سر پیمان اَلست استوار ایستادند و در درخشش جان خویش کوشیدند تا آنکه به وجه الله نظر کردند و در آغوش وصل الهی جای گرفتند…

… به بسیج استان قم مراجعه کرد و در آن نهاد مردمی اسم نوشت. آنقدر کوشید و شایستگی نشان داد تا توانست در گروه شهید چمران راه یابد و از طریق دفتر جنگ های نامنظم به سوی جبهه های پیکار برود. می توان اورا از جمله کسانی نام برد که دارای  روحیه شهادت طلبانه ایی بسیار قوی و کمیاب بود.

 

بالاخره در بلوای جنگ تحمیلی به سنگرهای جنوب شتافت و مدتها در آن دیار به نبرد و دفاع از اسلام مشغول بود تا سرانجام در تاریخ ۱۹/۱۲/۱۳۵۹ در جبهه مالکیه اهواز به آرزوی دیرینه خویش پیوست.

قفس تن شکست و به باغ های ملکوت کوچید..نظر شما

شهید عبدالرضا می کوشید تا قبل از شهادت، خانواده خود را آماده داغ فراق خود کند.یکبار که از جبهه برگشته بودف دوست و همرزمش شهید شده بود و برای عرض تسلیت به خانه آنها رفته بود.

زمانی که برگشت به من گفت: “دوست دارم مادر و خواهرانم مانند خانواده دوستم باشند، وقتی که به مادر شهید تسلیت گفتم به ما گفت: “به من تبریک بگویید”؛ مادرش روحیه شادی داشت و مانند عزاداران نبود، هرچند که می دانم من لیاقت شهادت ندارم، اگر داشتم در همان جگ گنبد شهید می شدم ولی دوست دارم اگر روزی خبر شهادت من را شنیدید خود را نبازید.”

توضیح درباره جنگ گنبد اینکه: به اهالی گنبد خبر می رسد که در حوالی گالیکش عده ای به مردم شیعه حمله کرده و خون بپا کرده اند. پدر شهید (مرحوم حاج شیخ علی اکبر ابراهیمی فر، مؤسس حوزه علمیه منتظریه گنبد کاووس) در همان وقت با سه اتوبوس از مردم برای کمک به مردم شهر گالیکش حرکت می کنند که دیگر شب شده بود و در بین راه نیروهای شهربانی اتوبوس ها را متوقف کرده و مرحوم ابراهیمی فر را پایین آورده و به قصد کشتن می زنند تا بیهوش می شود و پس از آن شروع به تیراندازی
می کنند که بغل دستی شهید عبدالرضا به شهادت می رسد.

سربازی درب اتوبوس را باز می کند و می گوید: “اینها می خواهند همه شما را بکشند و هرکس می تواند فرار کند.” چند نفر با شهید عبدالرضا فرار می کنند و به گالیکش می روند و با پاهای خون آلود که پُر از خاک و خاشاک بوده است، شب را در خانه روحانی گالیکش می گذرانند.این فاجعه موسوم به فاجعه ۱۲ دی ماه است.شهید عبدالرضا در آن واقعه ۱۷ ساله بوده است.
وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ

امروز که جنگ از طرف فرعون و هامان مصر، یعنی صدام و آمریکا بر انقلاب جوان و نو پای جمهوری اسلامی ایران تحمیل گشته است و ادامه نبرد حق با باطل در پهنه گیتی نمایان ساخته است.

جنگی که به فرمان امام مردم از سستی به ستیز وا می دارد، جنگی که طلیعه نجات مستضعفین را از افق بیکران هستی نوید میدهد و طلایه دار حکومت صالحان محروم گشته است، جنگی که من به آینده آن خوشبین هستم و انتهای آنرا نابودی و نقشه برآب شدن توطئه های شیطانی می بینم، جنگی که محرک آن روح خدا و نیروی ایمان و بازوانش را مخلص ترین جوانان از تبارهای هابیل و تانک و توپ و مسلسل آن را اشک و آه و نیایش های شب هنگام تشکیل میدهد.

بنابراین این چنین جنگی آینده ای درخشان و پایانی پر امان را بشارت میدهد.

آخرین باری که برای مرخصی آمده بود، سر پل اهواز یک عکسی گرفته بود و به تعداد زیادی چاپ کرده بود و هنگام رفتن به جبهه برای خداحافظی به خانه دوستان رفته بود و به هریک از آنها یک عکس برای یادگاری داده بود.وقتی فامیل برای عرض تسلیت شهادتش آمده بودند، هرکدام یک عکس از او در دست داشتند.
برای آخرین بار که از گنبد راهی قم می شد تا از آنجا اعزام شود، به ما گفته بود: “اینبار دیگر برای من زنگ نزنید چون قرار است به منطقه برویم و تا یک ماه نیستم و هروقت از منطقه برگشتم خودم برایتان زنگ میزنم.”چند روزی از یک ماه گذشته بود ولی هنوز عبدالرضا زنگ نزده بود. دلشوره عجیبی من را گرفته بود. نزدیک ایام عید بود و من مشغول خانه تکانی بودم، شب که شد خسته و کوفته و نگران نشسته بودم و با دیگران در مورد عبدالرضا حرف می زدیم که چرا تلفن نزده است ودلشوره داشتم.در همان وقت تلفن زنگ زد و گوشی را خودم برداشتم:

– منزل عبدالرضا ابراهیمی فر بله بفرمائید

– از جبهه زنگ میزنم بله از عبدالرضا چه خبر؟ مدتی است از او خبری نداریم

– خبر خوش، شما چه نسبتی با او دارید؟از این سوال همه چیز را فهمیدم و گفتم: از فامیل ایشان هستم   – شما چه نسبتی با او دارید؟گفتم که آقا من از دوستان و فامیلشان هستم هر خبری هست بگویید  – عبدالرضا و دوستانش کمی زخمی شده اند و آنها را به تهران برده اند، شما چه نسبتی با او دارید؟من از دوستانشان هستم- عبدالرضا و دوستانشان شهید شده اند، می خواهیم به خانواده ایشان خبر دهیم تا به تهران بیایند برای شناسایی چون که آنها سوخته اند.فریادم بلند شد … گریه می کردم … گوشی را محکم به زمین زدم و دانستم که مادر شهیدی شده ام.”عبدالرضا و دوستانش برای خنثی کردن مین رفته بودند که بمب افکن های عراقی منطقه را بمب باران می کنند و مین ها منفجر می شود و چادر آنها آتش می گیرد و می سوزد و خود آنها هم می سوزند بطوری که از آنها فقط استخوان بجای مانده بود و ماهم جنازه او را ندیدیم.”

 

 

………………………………………………………………………………………………………………………………..

پدر شهید عبدالرضا، عالم متقی، روحانی وارسته، جهادگر دلسوز، حضرت حجه الاسلام والمسلمین حاج شیخ علی اکبر ابراهیمی فر ، مسئول محترم دفتر نمایندگی حضرت امام مدظله العالی در جهاد سازندگی گنبد کاووس و مؤسس حوزه علمیه منتظریه گنبد کاووس ، در میان خانواده ای محروم و روستایی، پا به عرصه هستی گذاشت و دوران طفولیت خود را در زادگاه خود سپری نمود. هنوز دوران کودکی را پشت سر نگذاشته بود که مادرش او را با محیط مکتب آشنا کرد. بعد از گذراندن دوره آموزشی قرآن به شیوه مکتبهای قدیم برای آموختن دروس و علوم دینی به حوزه های علمیه رامیان و شاهرود هجرت نمود….

و نهایتاً حوزه علمیه منتظریه گنبد کاووس را بنا نمود و جای بسی افتخار است که فرزندان این بزرگوار همگی لباس مقدس روحانیت را بر تن دارند.

فرزندان مرحوم حضرت حجه الاسلام والمسلمین حاج شیخ علی اکبر ابراهیمی فر

  • حضرت آیت الله حاج شیخ جواد ابراهیمی فر
  • شهید والامقام حضرت حجه الاسلام والمسلمین عبدالرضا ابراهیمی فر
  • حضرت حجه الاسلام والمسلمین حاج شیخ هادی ابراهیمی فر
  • حضرت حجه الاسلام والمسلمین حاج شیخ مهدی ابراهیمی فر
  • حضرت حجه الاسلام والمسلمین حاج شیخ علی اصغرابراهیمی فر
  • حضرت حجه الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمدرضا ابراهیمی فر

 

تهیه شده جهت درج در سایت شخصی علیرضا ابراهیمی فرد(عاف) علی آبادکتول

 

vvvvvvvvvv

545
ارادت حاج علیرضا ابراهیمی فردبه حاج علی مزیدی، پدر شهیدان محمد و حسین مزیدی از محله خارکلاته علی آبادکتول، ضمناً شهید محمد مزیدی با حاج علیرضا ابراهیمی فرد در کردستان سال1362 همرزم بوده است
جزيره مجنون
حاج علیرضا ابراهیمی فرد از علی آبادکتول در جبهه جزیره مجنون،لشکر8 نجف اشرف سال 1364
اوقات شرعي
دسته بندي
تصاوير منتخب